شعر
برای این که سفالینه ای گلین بشوی
پیاله ای بشوی با شراب های مگو
و بعد هم دهن رب العالمین بشوی
تو را ملائکه در دستشان بچرخانند
ایاک نعبد ایاک نستعین بشوی
ولی دوباره عوض کرد سرنوشتت را
قرار شد که تو سر رشتة یقین بشوی
گل محمدی از فرط باد، خم شده بود
قرار شد بر وی تکیه گاه دین بشوی
تو را به مکتب اعراب جهل بفرستد
که ناظم غزل عین و قاف و شین بشوی
به این دلیل به فرمان او مقرر شد
که چند سال پسر خواندة زمین بشوی
«مدینه» بود که انگشتر نبوت شد
سعادتی است که بر روی آن نگین بشوی
«حسین» نام نهادند، اهل بیت تو را
به این دلیل که مصداق «یا» و «سین» بشوی
تو آمدی که سکوت زمین شکسته شود
تو می روی که به گوش زمان طنین بشوی
چه افتخاری از این بیشتر؟ که پرچمدار
برای مکتب پیغمبر امین بشوی
به خط کوفی در انتهای متن زمان
تو را نگاشت که سرمشق مسلمین بشوی
تو آمدی که سرت روی نیزه ها برود
تو می روی که سرافرازتر از این بشوی
برای شستن این راه با گلاب سرخ
قرار شد که تو این بار دستچین بشوی